کتاب «مادام بوواری» رو چند روز پیش تمام کردم. اول بخش داستانی آن را خواندم بعد رفتم سراغ قسمت نخست آن که شرح دادگاهی شدن نویسنده به خاطر خلق این اثر ارزشمند بود! دوست داشتم در جریان محاکمه «گوستاو فلوبر» که به خاطر این داستان متهم به اهانت به مذهب و .... شده بود، حاضر بودم و به عنوان یکی از خوانندگان زن این کتاب به مثبت بودن این اثر جاودانه گواهی می دادم.

کتاب جا به جا پر بود از وسوسه هایی که سراغ هر زنی می تواند برود... علی الخصوص زنهایی که با امید بستن به عشقی تازه به خیال خود، می خواهند موجی در کسالتهای زندگی روزمره و مشترک شان ایجاد کنند. در این رمان می بینیم اتفاقا برای «اِما» قهرمان اصلی این رمان، چنین معشوقه هایی پیدا می شوند، اما هرگز، آنچه را که او از یک رابطه عاشقانه با وجود خیانت به همسرش در نظر دارد، به دست نمی آورد.

برداشت شخصی من از این کتاب این بود که انسان فرق ندارد، زن یا مرد، چنانچه چیزی از خودش نداشته باشد، این فقدان را با هیچ چیز نمی تواند جبران کند و تازه، این قابلیت را دارد که هرچیز خوب را هم به ابتذال بکشاند.

این کتاب، به خواننده فرصت می دهد تا راه هایی را که «اِما» برای هیجان بخشی به نبض کند زندگی اش، امتحان میکند  را آنها نیز با پاهای او بپیمایند و در انتهای آن مسیر در مورد انتخاب های «اِما»  به قضاوت بنشینند و در یک کلام اینکه این کتاب شاهکار، فوق العاده بود.

***

کتاب بعدی که خواندم یک رمان فارسی بود از خانم بلقیس سلیمانی: «بازی آخر بانو»، از خواندن آن هم لذت بردم، اما، نه آنقدر. ریتم این کتاب در مقایسه با کتاب مادام بواری برای من، درست مثل این بود که از یک اسب یکهو سوار یک ترن هوایی شده باشم؛ از بس که ریتم آن تند بود: یا بهتر است بگویم، برایم حالت فست فوت داشت. البته شاید، درست نباشد که این طوری دست به مقایسه زد ولی این تقابل صرفا اتفاقی است.

عمقی که در شخصیتهای آن- که دنبال کردن آخر و عاقبت آنها به خاطر تبحر نویسنده، برایم جالب شده بود- آنقدر که انتظار داشتم نبود، شاید هم نویسنده مجال کافی برای این کار نداشت، ولی با خیلی از شخصیتهای آن همزاد پنداری کردم، علی الخصوص در بخش هایی با شخصیت گل بانو؛ نوع روایتی هم که نویسنده انتخاب کرده بود، جالب بود. فقط پایان آن، پایانی نبود که من با توجه به کلیت داستان از آن انتظار داشتم.

در مجموع از این کتاب به خاطر اینکه بخشی از آن در ده اتفاق افتاده بود و پر از یک سری تابوشکنی ها بود و از همه مهمتر روح زنانه نویسنده را در آن احساس می کردم، لذت بردم.

و این هم یک جمله تاثیرگذار از همین کتاب:

«آدم وقتی در جای خودش نباشد، سرگردان است.»



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: